جوک های جدید و باحال

»» جوک های جدید و باحال
مشورت
مردى با یکى از دوستان خود مشورت کرد، که فلانى ، از من پول قرض مى خواهد، آیا صلاح مى دانى به او پول قرض بدهم ؟
گفت : بلى ، خیلى بجاست . آن مرد پرسید چرا؟ دوستش گفت : چون اگر شما به او پول قرض ندهى ، سراغ من مى آید.
سرقت
قاضى از دزدى پرسید: این همه سرقت ها را تنها انجام مى دادى یا شریک هم داشتى ؟ گفت : تنها بودم ، مگر در این زمانه آدم درستکار هم پیدا مى شود که شریک انتخاب کنم !
مؤ ذن
از کسى پرسیدند: چرا مؤ ذن هنگام اذان گفتن دست خود را بیخ گوش خود مى گذارد؟ گفت : چون اگر دستش را جلوى دهانش بگذارد صدایش بیرون نمى آید.
مسجد و پیرمرد
پیرمردى خواست پسرش را تنبیه کند؛ پسر از پیش او فرار کرد و به مسجد رفت . پیرمرد نزدیک در مسجد آمد و سرش را درون مسجد کرد و به پسرش خطاب کرد: که فلان فلان شده ، بیا بیرون و بعد از هفتاد سال ، پاى مرا به مسجد باز نکن . .
بر طفل شش ماهه نماز واجب نیست
یک نصرانى مسلمان شد و قاضى به او گفت : الان مثل کودکى هستى که تازه متولد شده است . شش ماه بعد اهالى محل ، او را نزد قاضى بردند و گفتند: این تازه مسلمان ، در این مدت شش ماهه هیچ نماز نخوانده . او هم گفت : جناب قاضى ، مگر شش ماه قبل به من نگفتید، گویا تازه متولد شده اى و الان کودک شش ماهه هستم و آیا بر طفل شش ماهه نماز واجب است ؟ قاضى خندید و به او اعتراض ‍ نکرد.(38)
نیت حلال و حرام
شخصى به باغ دیگرى رفته بود و مشغول خوردن میوه بود که صاحب باغ آمد و گفت : چرا به باغ من آمده اى و میوه مى خورى ؟ این حرام است . او گفت : من به خاطر حرام بودنش نمى خورم ، بلکه به خاطر خاصیتش مى خورم .
علت سحرى خوردن
مى گویند: کسى روزه نمى گرفت ولى سحرى مى خورد. گفتند: تو که روزه نمى گیرى ، دیگر چرا در سحرى خوردن خود را اذیت مى کنى ؟ گفته بود نماز که نمى خوانم ، روزه که نمى گیرم ، اگر سحرى هم نخورم که دیگر کافر مطلق مى شوم .
رؤ یت هلال ماه رمضان
شخصى پس از یک ماه گرسنگى که سخت ناتوان و لاغر شده بود، براى رؤ یت ماه در شب عید فطر به بام رفته بود. وقتى پس از زحمت ، رؤ یت ماه نصیبش شد و هلال ماه را به صورت نازک و باریک چون ابروى دلدار دید، خطاب به او چنین گفت : مگر لازم بود خودت و مردم بیچاره را بدین صورت در آورى !
نکته هاى مزاح گونه
از بس در حرف دیگران پریده بود، در مسابقه پرش اول شد!
براى این که سر زده وارد خانه نشود، هیچگاه به سلمانى نمى رفت !
همیشه در خواب غفلت بود، چون براى خوابیدن احتیاج به مکان و زمان مخصوصى نداشت !
از بس پا در کفش دیگران کرده بود، از کفش زده شده بود و دمپایى مى پوشید!
چون سیگارش خاموش شد، آن را در سر پایینى انداخت و هل داد تا شاید دوباره روشن شود!
بیشتر با رؤ یا سفر مى کرد، چون خرجى برایش نداشت !
تا وقتى پیاده بود، چشم دیدن راننده ها را نداشت ، وقتى ماشین خرید چشم دیدن پیاده ها را نداشت !
درد دل یک پیر با تصویر جوانى خود
اى عکس ، نشان روى ماهى بودى
بر تازه جوانیم گواهى بودى
من پیر شدم ولى ، جوانى تو هنوز
حقا که رفیق نیمه راهى بودى
برو به جهنم
در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت ، نزد صدر اعظم شکایت برد، صدر اعظم دانست حق با شاکى است . گفت : اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى ، مرد گفت : اصفهان در اختیار پسر برادر شماست . گفت : پس به شیراز برو. او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست . گفت : پس به تبریز برو. گفت : آنجا هم در دست نوه شماست . صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم . مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
در خانه دیوانگان
دیوانه اولى : دوست دارى از این تیمارستان فرار کنیم ؟
دیوانه دومى : نه مگر دیوانه شده ام .
ترکیب خون
استادى از شاگردش پرسید: على آقا بگو ببینم ، اگر خون تو را با خون نقى که از همه لحاظ با هم تفاوت دارند، مخلوط کنیم ، تشکیل چه خونى خواهند داد. دانش آموز گفت : تشکیل خون علینقى !
داماد و پدر زن
شخصى که زن بداخلاقى گرفته بود، بالاخره مجبور شد که آن زن را کتک بزند. زن شکایت را نزد پدر خود برد، پدر نیز به نوبه خویش او را کتک زده گفت : حالا برو به داماد بگو که اگر تو دختر مرا کتک زدى ، من هم تلافى نمودم ، در عوض زن تو را کتک زدم .
علت سفید شدن موى سر
از کسى که موى سرش بسیار سفید ولى موى ریشش سیاه بود، پرسیدند: چرا موى سرت از موى ریشت زودتر سفید شده است ؟
گفت : علتش معلوم است ، چون موى سرم بیست سال از موى ریشم بزرگ تر است .
علت فرار
مادر زنى که به دیدن دخترش رفته بود، دید دخترش گریه مى کند، پرسید: عزیزم ! چرا گریه مى کنى ؟ جواب داد: شوهرم از خانه فرار کرده و نمى دانم کجا رفته . مادر زن گفت : حتما پاى زنى در کار است . دخترش جواب داد: بله مادر، همین طور است ، پاى یک زن در میان است ! مادر که عصبانى شده بود، فریاد زد این زن کیست ؟ دختر گفت : مامان جان خودت هستى ؛ پریروز تا شنید شما به اینجا مى آیید از خانه فرار کرد
آخرین اخبار ورزشى
دروازه بانى به خاطر خوردن گل زیاد، رو دل کرد!
در حین بازى راکت از دست بازیکن افتاد و منفجر شد!
رکورد جهان از دست یکى از بازى کنان افتاد و شکست !
کشتى آزاد بزودى کوپنى خواهد شد!

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آیناز ( پنج شنبه 87/1/29 :: ساعت 4:20 عصر )